عشق تو مست جاودانم کرد

شاعر : عطار

ناکس جمله‌ي جهانم کردعشق تو مست جاودانم کرد
که مي عشق سر گرانم کردگر سبک‌دل شوم عجب نبود
راست چون سايه‌اي نهانم کردچون هويدا شد آفتاب رخت
که غم عشق بي‌نشانم کردچون نشان جويم از تو در ره تو
پس به صد روي امتحانم کردشير عشقت به خشم پنجه گشاد
دل من برد و قصد جانم کرددرديم داد و درد من بفزود
گفتمش من کيم چه دانم کردگفت اي دلشده چه خواهي کرد
همچو سايه ز پس دوانم کردتا ز پيشم چو آفتاب برفت
آه کين کار چون توانم کردسايه هرگز در آفتاب رسد
که يقين‌ها همه گمانم کردچند گويي نگه کن اي عطار